محمدرضا کریمی
ماجرای شورش مردم لیبی بر ضد معمر قذافی دیکتاتور این کشور با مرگ او پایان یافت. در طول ماه هایی که قذافی در برابر شورش های عمومی در لیبی مقاومت می کرد، اظهارات عجیب و غریبی تحویل مردمش می داد.
او انکار می کرد که تظاهرکنندگان از دست حکومت عصبانی هستند و حتی ادعا می کرد اگر درگیری ای هم اتفاق افتاده باشد نتیجه استفاده از مواد توهم زا بوده است.
سایت ساینتیفیک آمریکن درباره شخصیت قذافی و دیکتاتورهایی که به پایان راهشان رسیده اند با جرالد پاست استاد رشته روانشناسی سیاسی و امور بین الملل در دانشگاه جرج واشنگتن مصاحبه کرده است. پاست ویژگی های روانشناختی تعدادی از رهبران جهان را به رشته تحریر درآورده است.
وی می گوید من مطمئن نیستم که رهبران دیگری مثل قذافی وجود داشته باشند. بهار عربی به این دلیل برای بسیاری از دیکتاتورهای مستبد که با سرعت گیج کننده ای سقوط کرده اند، تکان دهنده بوده که حلقه ای از افراد به دورشان تشکیل شده. این افراد نمی گذارند آنها متوجه افول محبوبیتشان شوند.
در نتیجه ممکن است این دیکتاتورها فهم و باور بسیار غیرواقعی ای داشته باشند. قذافی یک نمونه اغراق آمیز از این دیکتاتورها است. چنان که قذافی بارها و بارها گفته است:«همه مردم من، دوستم دارند.»
حقیقت این است که این دست از رهبران هم باور دارند که از حمایت گسترده مردمی برخوردارند و اگر تظاهرات عمومی برضد آنها وجود دارد، بازتاب تحریکات خارجی است. چنان که حسنی مبارک رییس جمهوری رانده شده مصر نیز از توطئه های خارجی صحبت می کرد.
این موضوع به ویژه درباره قذافی صادق است. وی یک نوع جالب از قیاسی تقریباً منطقی را به کار می برد:«مردم من همه مرا دوست دارند و کسانی که بر ضد من تظاهرات می کنند، واقعاً مردم من نیستند و و این نتیجه تحریک خارجی است.»
زبان قذافی خیلی قابل توجه است و جالب ترین نکته درباره آن این است که به طور کامل با اول شخص مفرد صحبت می کند. مثل این که می گوید:«مردم من، همه عاشق من هستند.» به عبارتی خیلی من محور است. یک مقایسه البته مضحک، مقایسه قذافی با چرچیل در طول جنگ جهانی دوم بود. چرچیل همیشه با اول شخص جمع صحبت می کرد و این راهی برای تقویت روحیه مردمش بود. او وقتی «ما» را به کار می برد برای تطابق یافتن با مردم است. این یک مورد قابل توجه از رهبری کاریزما است. اما قذافی فقط درباره خودش صحبت می کند. او خودش را خالق و سازنده لیبی می داند و در یکی از اولین نقل قول هایش گفته من لیبی را ساختم و می توانم خرابش کنم.
اگر شما با گروهی از افراد چاپلوس احاطه شده باشید که به شما آن چه را که می خواهید بشنوید می گویند نه آن چه را که لازم است بشنوید، ممکن است کاملاً از نظر سیاسی از واقعیت به دور بیفتید. این امر به ویژه در رابطه با صدام صادق بود. به طوری که انتقاد از او به قیمت از دست دادن شغل یا زندگی افراد تمام می شد. هرکسی می تواند به طور دایمی ستایش شود و بدرخشد و از مشاوره عاقلانه چشم بپوشد.
علاوه براین چرخه های تملق، خودشیفتگی یک خصیصه رایج میان افراد مستبد است. من خودشیفتگی را یک توضیح خیلی قدرتمند برای نوع رفتار بسیاری از رهبران می بینم. آنها شماری از خصیصه های خودشیفتگی را نمایش می دهند.
آنها واقعاً از خود مفهومی عالی دارند و به هر اطلاعاتی یا اندک اطلاعاتی که خلاف این را نشان دهد بسیار حساسند. بنابراین ممکن است اگر کسی از آنها پرسش کند خیلی عصبانی شوند.
موقعی که تصویر آنها خرد شود چه اتفاقی می افتد؟ آن چه رخ می دهد چیزی است که غضب خودشیفته نامیده می شود. بنابراین برای مثال صدام حسین هنگامی که از کویت خارج می شود، چاه های نفت را به آتش می کشد.
روابط بین فردی آنها خیلی پریشان است و خودشان را با آدم هایی که به آنها احساس خوبی می دهند احاطه کرده اند. به این ترتیب اگر از چنین رهبرانی انتقاد کنید دچار یک مخاطره بزرگ می شوید.
قذافی می گفت نمی تواند موقعیتش را با دیگران تقسیم کند چراکه مقامی ندارد. این به معنای واقعی کلمه درست است. او به عنوان راهنمای ابدی مردم لیبی منصوب شده و هیچ قدرت تسلطی برآنها ندارد. اما در حقیقت 20 درصد کمیته های مردمی وظیفه جاسوسی داشتند تا توطئه های مردم بر ضد او را بو بکشند. حتی وقتی که مردم از لیبی فرار می کردند رد آنها را می گرفت و حتی کوشش کرد یک تبعیدی لیبی که در آمریکا زندگی می کرد را به قتل برساند.
قذافی بعضی علایم شخصیت مرزی را نشان می دهد. شخصیت مرزی به افرادی اشاره دارد که در مرز بین اختلال اعصاب و جنون هستند. چنین کسانی که اغلب می توانند عمکردی کاملاً عقلانی داشته باشند. اما ممکن است تحت فشارهای مشخصی به زیر مرز بروند و دریافت ها و ادراکشان تحریف و ناهموار شود و کنش هایشان مختل شود.
یک مثال در مورد قذافی این است که موقعی که نیروهایش به سوی بنغازی پیشروی می کند و با مقاومت خیلی کمی می تواند این شهر را بگیرد، احساس تقریباً شکست ناپذیری به او دست می دهد. در این موقع قول می دهد دشمنانش را اتاق به اتاق جست و جو کند.
از طرف دیگر، موقعی که رنجیده می شود و موقعی که زیر فشار قرار می گیرد و به ویژه موقعی که به عنوان رهبری قدرتمند دیده نمی شود و وضعیت فعلی اوج آن است چهره دیگری را در روانشناسیش نشان می دهد و آن این نوعی جنگاور اصیل عرب است که تمام قامت بر ضد نیروی برتر و عالی ایستاده است.
یک مثال دیگر مربوط به دهه 1970 است. موقعی که او اعلام کرد حق حاکمیت لیبی به 200 مایل در سواحل گسترش یافته گسترش یافته درحالی که آب های بین المللی در 12 مایلی شروع می شود. او اعلام می کند هرکس از این خط مرگ عبور کند سوژه حمله می شود. وقتی آمریکا گفت برنامه دارد تا در خلیج سیدرا مانور دهد و به داخل این منطقه 200 مایلی وارد شد قذافی جت هایش را برضد آنها به پرواز درآورد. اما بعد جالب بود که گفت:«من می خواهم از ایالات متحده به خاطر این که مرا به قهرمان جنگ جهانی سوم تبدیل کرد تشکر کنم.» ایستادن در مقابل یک دشمن برتر ارزش زیادی در جهان عرب دارد.
دیکتاتورهایی مانند صدام حسین و معمر قذافی تا پایان باور دارند می توانند قهرمانانه در برابر دشمن بایستند و مردمشان از آنها حمایت می کنند.
یک سری پرسش ها درباره چنین رهبرانی وجود دارد. آیا به تبعیدی باشکوه می روند {مثل رییس جمهوری سابق هاییتی} یا دست به خودکشی می زنند؟
قذافی اصرار می کند تسلیم نمی شود. «ما نمی توانیم به عقب برگردیم تا آخرین قطره خونمان ایستاده ایم. من با شما هستم. به جلو بروید.» و در یک بیانیه تلویزیونی دیگر می گوید بیرون بروید و سلاح هایتان را بردارید. همه شما.»
این با رویه چرچیل متفاوت است. کسی که توصیه می کرد مردم از لندن خارج شوند و به جایش خودش در شهر می ماند تا حمله رعدآسا را همراه مردم بریتانیا تحمل کند. او نوعی از نقش قهرمانی را دارد و دوباره به صورت اول شخص جمع می گوید:«ما ایستاده ایم و در برابر این ظلم مقاومت خواهیم کرد.» این به طور قابل ملاحظه ای الهام بخش است.
اما رفتار قذافی باز هم به خودشیفتگیش برمی گردد. او زمانی که خیلی مشکل دارد، کاری را انجام می دهد که بیشتر خودشیفته ها انجام می دهند همدردی با درد و تحمل دیگران که همه به خاطر او اوست.