وقتی آقای گرگ آقای حلزون را دید

نویسنده: جین آگاپیت

Jean Agapith

ترجمه: حمیده احمدیان راد

آقای گرگ دیگر داشت خیلی پیر می شد و باید بیشتر مراقب سلامتی اش بود. او ساعت ها و ساعت ها در میان یک دره زیبا قدم زد تا این که به یک درخت بزرگ رسید. آقای گرگ خیلی خسته بود و می خواست استراحت کند. اما احتیاج داشت که در جای امنی استراحت کند. او با مهربانی به درخت گفت:”خواهش می کنم بازشو تا بتوانم در پناه تو استراحت کنم.”

درخت بازشد به طوری  که آقای گرگ توانست داخل شود و استراحت کند. بعد بسته شد تا او را در امان نگه دارد. آقای گرگ ساعت ها خوابید. موقعی که بیدار شد نتوانست به یاد بیاورد که چه گفته که درخت باز شده. بنابراین به درخت گفت:”آقای درخت اجازه بده که بیایم بیرون.” اما هیچ اتفاقی نیفتاد. آقای گرگ دوباره گفت:”خواهش می کنم همین حالا به من اجازه بده که بیایم بیرون!” دوباره هیچ اتفاقی نیفتاد. درخت حتی غژغژ صدا هم نکرد. آقای گرگ با مشت به درخت کوبید. اما درخت باز نشد. آقای درخت از دست آقای گرگ عصبانی بود. چون که آقای گرگ اولین بار که از درخت خواست بازشود، نگفت خواهش می کنم!

پرنده ها صدای آقای گرگ را که داخل درخت فریاد می زد شنیدند و پایین آمدند تا درخت را با نوکشان سوراخ کنند و کمک کنند تا از درخت بیرون بیاید. اما آنها خیلی کوچک بودند و درخت خیلی بزرگ بود! آخرسر آقای دارکوب پایین آمد و سوراخی در درخت ایجاد کرد. با این که این سوراخ خیلی کوچک بود، اما باعث شد منقار آقای دارکوب خم شود! یعنی این که بیشتر از این نمی توانست به درخت نوک بزند.

آقای گرگ یک دستش را بیرون سوراخ گذاشت. اما خودش اندازه سوراخ نبود. سپس سعی کرد پایش را بیرون بگذارد. اما بازهم در سوراخ جا نشد تا از آن بیرون بیاید. آقای گرگ باید راهی پیدا می کرد و فرار می کرد. آقای گرگ می دانست که باید راهی وجود داشته باشد. او ناله کرد:”ای درخت پیر زشت فقط به من اجازه بده که بیایم بیرون!” اما باز هم هیچ اتفاقی نیفتاد. فقط سکوت اطرافش بود.

آقای گرگ تصمیم گرفت بازوهایش را یکی یکی بکند و آنها را خارج از سوراخ کوچک بگذارد. سپس پاهایش را کند و آنها را از سوراخ بیرون گذاشت. او بدنش را هم کند و آن را بیرون سوراخ گذاشت. آقای گرگ فکر کرد:” به تو نشان خواهم داد آقای درخت. تو نمی توانی من را این جا نگهداری.”

بعد آقای گرگ سعی کرد تا سرش را از میان سوراخ بیرون بیاورد. اما سرش خیلی بزرگ بود و گوش هایش در راه ماند. بنابراین گوش هایش را درآورد و آنها را خارج از سوراخ گذاشت. دوباره سعی کرد تا سرش را بیرون بیاورد. اما چشم هایش

خیلی بزرگ بود. آقای گرگ چشم هایش را در آورد و آنها را از از سوراخ بیرون انداخت.

آقای کلاغ چشم ها را دید و به پایین پرواز کرد تا آنها را بردارد. سپس آقای کلاغ با چشم های آقای گرگ به بالای درخت پرواز کرد. آنها چشم های خیلی زیبایی بودند. آبی به رنگ آسمان و جواهرهایی بودند که می شد آنها را در جایی پنهان کرد.

سرانجام آقای گرگ سرش را از میان سوراخ بیرون انداخت. بعد بیرون از درخت همه اعضای بدنش را سرجای خودش برگرداند و دوباره یک گرگ کامل شد. اما بعد از این که سرش را سرجایش گذاشت نتوانست چشم هایش را پیدا کند. همه حواسش را به کار گرفت. گوش هایش تیز شدند تا چیزی از چشم ها پیدا کنند. اما نتوانست هیچ صدایی از چشم هایش بشنود. انگشتانش به اطراف دقیق شدند تا چیزی را حس کنند. اما هیچ چشمی پیدا نشد.

آقای گرگ می دانست که نباید به حیوانات دیگر اجازه دهد بفهمند کور شده است. احساس کرد که یک بوته گل وحشی در اطرافش است. دوتا گلبرگ گل سرخ را به جای چشم هایش گذاشت. این می توانست برای مدت کمی کورشدنش را پنهان کند. اما باید باز هم دنبال چشم هایش می گشت. حتماً چشم هایش در همین نزدیکی ها بودند!

در همین موقع آقای حلزون آقای گرگ را با گلبرگ های گل سرخ در چشم هایش دید. او از آقای گرگ پرسید:”چرا این گلبرگ های گل سرخ را در چشم هایت گذاشته ای؟”

آقای گرگ گفت:”چون که آنها خیلی زیبا هستند. آنها رنگ های دوست داشتنی ای دارند. اگر می خواهی می توانی آنها را امتحان کنی. من هم چشم هایت را برایت نگه می دارم.”

آقای حلزون چشم هایش را درآورد. آنها را در دست های آقای گرگ گذاشت و گلبرگ های گل سرخ را در چشم هایش قرار داد. بعد آقای گرگ چشم های آقای حلزون را داخل سر خودش گذاشت و با دم بلندش آن را جابه جا کرد.

تا امروز آقای حلزون با سر رو به پایین، سینه خیز دنبال چشم هایش می گردد و همه گرگ ها به جای چشم های آبی چشم های قهوه ای دارند. چون که وقتی که آقای گرگ چشم های آقای حلزون را گرفت بدذات بود و آقای کلاغ هنوز چشم های آبی زیبا را در مکان ناشناخته ای پنهان کرده است. اما نمی تواند آنها را برگرداند. چون مکان اسرارآمیزی که آنها را در آن پنهان کرده به قدری پنهانی است که خود آقای کلاغ هم نمی تواند آن را پیدا کند!

امتیاز به مطلب

Leave a Comment

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

To top