حمیده احمدیان راد
هری پاتر هرگز ستاره هیچ تیم “کوییدیچ” نبود، که موقعی که سوار یک جارو بالای زمین پرواز می کند امتیاز بیاورد. او هیچ وردی نمی دانست، هیچ وقت به یک اژدها کمک نکرده بود تا از تخم بیرون بیاید و هرگز یک ردای نامریی نپوشیده بود.
تنها چیزی که تجربه کرده بود یک زندگی غیرقابل تحمل با خانواده دورسلی ها یعنی عمه و شوهر عمه وحشتناکش و پسر نفرت انگیزشان دادلی، یک پسر قلدر خیلی گنده لوس و مغرور بود. اتاق هری در پای پله ها قرار داشت و تا سن یازده سالگی هیچ کس برایش جشن تولد نگرفته نبود.
اما آن چه این وضع را تغییر می دهد نامه اسرارآمیزی است که به وسیله یک جغد نامه رسان به دستش می رسد. نامه ای با یک دعوت نامه به مکانی افسانه ای که هری و هر کسی که درباره آن می خواند آن را نشدنی می یابد.
برای هری این مکان افسانه ای جایی است که در آن نه فقط چند تا دوست پیدا می کند، ورزش های هوایی انجام می دهد و در هرچیزی از کلاس ها گرفته تا غذاها جادو وجود دارد، بلکه چیزهای متعدد بزرگی هم انتظارش را می کشد… اگر هری بتواند از مبارزات جان سالم به درببرد.
مروری بر کتاب
هری پاتر 11 ساله یک پسر انگلیسی یتیم است که مجبور است با عمه و شوهر عمه وحشتناکش، که دورسلی ها نام دارند و پسر خپله و لوسشان دادلی زندگی کند. آنها با هری ظالمانه رفتار می کنند و او را دوست ندارند.
اما همه چیز با یک اتفاق شروع به تغییر می کند و آن موقعی است که یک جغد نامه رسان نامه ای اسرارآمیز را به دست هری می رساند. این نامه ای است که اعلام می کند هری در مدرسه سحر و جادوی “هاگوارتز پذیرفته شده است.
هری با همراهی مردی با هیکلی خیلی بزرگ از “هاگوارتز” یعنی شخصی به نام هاگرید، که شکاربان مدرسه است، برای مدت کمی برای خرید از دورسلی ها دور می شود. هاگرید مطمئن می شود که هری همه وسایل مدرسه (عصا، ردا و غیره) را به شکل مناسبی از مغازه های مربوط به سحر و جادو در خیابان دیاگون می خرد. هاگرید همچنین به هری همه چیز را درباره والدین مرحومش “جیمز و لیلی پاتر”، جادوگران افسانه ای که آنها هم در هاگوارتز حضور داشته اند، می گوید. اگرچه هری دلش برای والدینش تنگ می شود، اما از این که که می فهمد که جادو در خانواده اش جا دارد خوشحال می شود!
هری مجبور است از خیابان دیاگون به سوی دروسلی های وحشتناک بر گردد. اما درباره مدرسه جدیدش هیجان زده است… و نمی تواند تا اول سپتامبر روزی که می تواند به هاگوارتز برود منتظر بماند.
در روز بزرگ، در میان خوشحالی دروسلی ها هری به ایستگاه “کراس کینگ” می رود. جایی که او باید در سکوی عجیب “نه و سه ربع” سوار قطار سریع السیر هاگوارتز شود. هری در موقع سوار شدن به قطار با “رون ویزلی” و جادوگر مشتاقی به نام “هرمیون گرنجر” که بعداً نزدیک ترین دوستانش می شوند ملاقات می کند. موقعی که ترن در قلعه عظیمی توقف می کند هری متحیر می ماند. او نمی تواند باور کند که این مکان دیدنی اسرارآمیز واقعاً مدرسه هاگوارتز است.
به عنوان دانش آموز سال اول، هری کارهای کلاسیش را خیلی خوب انجام می دهد و همچنین ستاره تیم کوییدیچ شبانه روزیش می شود (کوییدیچ نوعی فوتبال است که روی دسته جارو بالا در هوا بازی می شود). اما همه چیز هم خوشحال کننده نیست. چون که در کلاس های معجون ها، وردها و پرواز، هری همچنین باید با بعضی از دشمنان خطرناک و بدجنس مثل “دراکو مافلوی” روبرو شود و با جادوگری که والدینش را کشته، یعنی ولدمورت مقابله کند. هری همچنین باید از رازی پرده بردارد… یعنی محل قرارگرفتن سنگ سحرآمیز، سنگی جادویی که می تواند فلز را به طلا تبدیل کند را کشف کند. از این سنگ می توان معجونی مخصوص تهیه کرد که به مردم اجازه می دهد تا برای همیشه زنده بمانند. او سرانجام با کمک دوستانش آن را پیدا می کند و از دسترس ولدمورت دورش می کند. خلاصه داستان هری پاتر و زندانی آزباکان و خلاصه داستان هری پاتر و انجمن اسرار را نیز می توانید در سایت wikiwebia بخوانید.