نویسنده و تصویرگر: حمیده احمدیان راد
آن روز آسمان آنقدر آبی بود که فراموشم نمی شود! گاوی میان علفزار ایستاده بود و فکر می کرد: “بهترین چیز دنیا چیست؟”
گاوی به کنار مامان گاوی رفت. مامان گاوی داشت علف می خورد. گاوی پرسید: “مامان چه چیزی در دنیا از همه بهتر است؟
مامان گاوی بی آنکه فکر کند جویده جویده گفت:”خوردن علف های شیرین از همه چیز بهتر است.”
گاوی گیج شده بود. “البته خوردن علف های شیرین لذت بخش است ولی نمی تواند برای من بهترین چیز جهان باشد.”
بابا گاوی همیشه خیلی زود عصبانی می شد. او در جواب سؤال گاوی با عصبانیت گفت:”بهترین چیز در جهان این است که هیچی عصبانیت نکند. بچه گاوی مثل تو هم از این سؤال های عجیب و غریب نپرسد!”
گاوی فکر کرد وفکر کرد. او به دقت به اطرافش نگاه کرد. خورشید در میان علفزار می درخشید. علف ها با وزش باد می رقصیدند و با حرکتشان موسیقی زیبایی از آنها بلند می شد. گاوی همه این زیبایی ها را دوست داشت.
گاوی داد زد:”حالا فهمیدم! خوب نگاه کردن به مناظر زیبای طبیعت و لذت بردن از آنها بهترین چیز دنیاست.”