کی به کی کمک می کنه؟

نویسنده و تصویرگر: حمیده احمدیان راد

آن روز هیچ چیز سرجای خودش نبود. مامان با ناراحتی گفت:”چه کار کنم؟ آشپزخانه پراز ظرف های نشسته است و من آن قدر خسته ام که نمی توانم کاری انجام دهم!”

امیر کوچولو در اتاقش بازی می کرد. صدای مادرش را شنید و به آشپزخانه دوید تا به او کمک کند.

بعد از ظهر امیر به پارکی که ازخانه شان دور نبود رفت. ناگهان آقای مغازه دار را دید که روی زمین نشسته. آقای مغازه دار با ناراحتی گفت:”پسر کوچولو به من کمک می کنی؟ من افتاده ام و حالا درد دارم.”

امیر جوجه های آقای مغازه دار را جمع کرد و به او کمک کرد تا بلند شود و به مغازه اش برود. در حالی که آقای مغازه دار با لبخندش ازامیر تشکر می کرد.

در راه برگشت به خانه امیر همسایه شان را دید. به نظر می رسید آقای همسایه خسته است و سعی می کند خودروش را روشن کند. او زمزمه می کرد: “آه…ه…، کار نمی کند!! شاید آب می خواهد.

امیر کوچولو مقداری آب برای خودروی او پیدا کرد.

امیر موقعی که عروسک را روی پیاده رو دید فریاد زد:”یک اسباب بازی!” چند لحظه سکوت کرد و دختر کوچولویی را روی بالکن دید. عروسک مال آن دختر بود.

امیر کوچولو عروسک را به دختر داد. دختر کوچولو خندید و به بازی کردنش ادامه داد.

روز بعد امیر کوچولو از پل روی یک جوی آب عبور می کرد که ناگهان پایش لای میله های آن گیر کرد:”آه پایم! نمی توانم آن را حرکت دهم.”

بعد از مدتی او همان دختر کوچولویی که عروسک داشت را دید. دختر کوچولو به طرف امیر آمد.

دختر کوچولو رفت کمک بیاورد. دوستان امیر یکی بعد از دیگری آمدند و کمکش کردند و او را به بیمارستان رساندند.

امیر کوچولو از این که به دیگران کمک کرده بود، خوشحال بود. او فکر می کرد موقعی که مردم به همدیگر کمک می کنند، کارها آسان تر می شود.

شما چه فکر می کنید؟

Leave a Comment

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

To top